پدرم گفت : « برو » گفتم « چشم » مادرم گفت : « بیا » گفتم : چشم
هر چه گفتند به من ، با لبخند گوش کردم همه را ، گفتم چشم
مادرم شاد شد از رفتارم خنده بر روی پدر آوردم
با پدر مادر خود ، در هر حال تا توانستم ، خوبی کردم
پدرم گفت : « از تو بهتر نیست » آسمان خنده به رویم زد و گفت
پسرم از تو خدا راضی است
😀 😛 😀 😛
شاعر : مصطفی رحماندوست
ديدگاهتان را بنويسيد